ای جان

ای جان

ای جان...ای جان...ای جان
ای جان

ای جان

ای جان...ای جان...ای جان

شب که این‌قدر نباید به درازا بکشد!




شب که این‌قدر نباید به درازا بکشد!
      موج عشق تو اگر شعله به دل ها بکشد رود را از جگر کوه به دریا بکشد گیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه، شب که اینقدر نباید به درازا بکشد! خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد عقل یکدل شده با عشق، فقط می‌...

 

 

 


موج عشق تو اگر شعله به دل ها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد


گیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه،
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد!


خودشناسی قدم اول عاشق شدن است
وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد


عقل یکدل شده با عشق، فقط می‌ترسم
هم به حاشا بکشد، هم به تماشا بکشد


زخمی کینه من! این تو و این سینه‌ من
من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد


یکی از ما دونفر کشته به دست دگری است
وای اگر کار من و عشق به فردا بکشد


چشمم به این شعر از استاد فاضل نظری افتاد.
بیش از ده بار مصرع به مصرع آن را خواندم.
و باز می‌خوانم:


گیسوان تو شبیه است به شب؛ اما نه،
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد!



نظرات 1 + ارسال نظر
dostaresher چهارشنبه 18 دی 1392 ساعت 13:10

besiar zibast. fazel nazari binazire.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.